سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه چیز


86/12/10 ::  10:24 صبح

داستان کوتاه اسپانیایی(سس گوجه فرنگی)



نخستین‌بار، پنج هفته پیش در کوریدا بود که یک گاو نر سیاه به نام میورا به کوینیتوی کوچک حمله برد و او را مغلوب کرد.
یکشنبه بعد و بعدی هم همین‌طور بود. من در همه مسابقات گاوها شرکت می‌کنم. من پایین در ردیف اول نشسته بودم تا عکس بگیرم. صندلی کنارم را او از پیش رزرو کرده بود. او مردی بود کوتاه‌قد با کلاهی گرد و کوچک و جامه سیاه روحانیون انگلیسی، رنگ‌پریده، بدون ریش و با عینکی قاب‌طلایی روی بینی‌اش. یک خصوصیت دیگر هم داشت؛ این‌که چشمانش فاقد مژه بود. توجه من بی‌درنگ به او جلب شد. زمانی که نخستین گاو، با شاخ‌هایش به اسب پیر و فرسوده حمله کرد و پیکادور عظیم‌الجثه به سختی به زمین افتاد یا زمانی که اسب پیر و فرسوده به زور و زحمت از زمین بلند شد، با بدن پاره‌پاره راه افتاد و پاهایش داخل امعاء و احشاء خونینی شد که از مدتی پیش از بدنش آویزان بود و روی ماسه‌ها کشیده می‌شد؛ در تمامی این موارد در کنار خود صدای آه سبکی را می‌شنیدم، آهی از سر رضایت.
سراسر بعد از ظهر را کنار هم نشسته بودیم، بدون این‌که کلامی بر زبان بیاوریم. بازی زیبای گاوباز چندان برایش جالب نبود. اما وقتی اسپادا نیزه خود را در پشت گاو فرو کرد و نیزه بالای شاخ‌های پر قدرت گاو مانند صلیبی برافراشته شد، او با دستش دیواره جلوی میدان نمایش را گرفت و روی آن خم شد. موضوع اصلی برای او گاروچا بود. هنگامی که خون درخشان به پهنای یک بازو و از سینه اسب پیر بیرون جهید، یا زمانی که دست‌یار گاوباز با خنجری کوتاه ضربه خلاص را بر پیشانی حیوان‌های زخمی در حال مرگ وارد می‌آورد، زمانی که گاو نر خشمگین، لاشه اسب را درون میدان از هم می‌درید و با شاخ‌هایش درون بدن او را می‌کاوید، این مرد دست‌هایش را به هم می‌مالید.
یک بار از او پرسیدم: "ظاهرا شما یک یاز دوست‌داران پر و پا قرص مبارزه گاوها هستید. یکی از مشتریان دائمی گاوبازی، این‌طور نیست؟"
سرش را به نشانه موافقت تکان داد، اما کلمه‌ای بر زبان نیاورد. نمی‌خواست کسی مزاحم تماشا کردنش بشود.
گرانادا (غرناطه)[1] چندان بزرگ نیست. به این ترتیب، به‌زودی از نام آن مرد مطلع شدم. او یکی از روحانیون این مستعمره کوچک انگلستان بود. همشهری‌هایش همیشه او را "پاپ" می‌نامیدند. در ظاهر آدمی نبود که سرش شلوغ باشد و کسی با او رفت و آمد نداشت.
یک روز چهارشنبه به دیدن جنگ خروس‌ها رفتم. محل برگزاری این جنگ، آمفی تئاتر کوچک و دایره‌شکلی بود با نیمکت‌هایی در سطوح پله پله، در وسط میدانِ مسابقه و درست زیر نوری که از بالا می‌تابید. بوی اراذل و اوباش می‌آمد. صدای فریاد بلند بود و عده‌ای استفراغ می‌کردند. رفتن به چنین جایی عزم و اراده‌ای قوی می‌خواست. دو خروس را به میانه میدان آوردند. آن‌ها شبیه مرغ بودند، زیرا تاج و پرهای دم‌شان را چیده بودند. آن‌ها را از درون قفس‌ها در می‌آوردند و وزن می‌کردند. خروس‌ها بدون این‌که به چیزی فکر کنند، به جان هم می‌افتادند. پرهای آن‌ها در اطراف پخش می‌شد. آن‌ها مرتب روی هم می‌پریدند و با نوک‌های‌شان بدون این‌که صدایی از آن‌ها درآید، گوشت تن هم را می‌دریدند. فقط توده حیوانی مردم اطراف میدان بود که هیاهو می‌کرد، جیغ می‌کشید، شرط می‌بست و سر و صدا می‌کرد. "آخ، زرده چشم سفیده رو درآورد. از زمین برش‌دار و بخورش. "سرها و گردن‌های خروس‌ها که از مدتی پیش سوراخ‌سوراخ شده بود، مانند مارهای قرمزی روی بدن‌های‌شان تکان‌تکان می‌خورد. آن‌ها یک لحظه از هم غافل نمی‌شدند، پرهای آن‌ها کم‌کم به رنگ ارغوانی در می‌آمد. دیگر به سختی می‌شد شکل و شمایل آن‌ها را تشخیص داد. این دو پرنده مانند دو لخته خون به همدیگر درمی‌آویختند. اکنون خروس زرد هر دو چشم خود را از دست داده است و کورکورانه فضای اطرافش را نوک می‌زند و هر ثانیه هم نوک‌ تیز آن دیگری در بدنش فرو می‌رود. سرانجام به زمین می‌افتد، بدون این‌که مقاومتی کند و بدون فریادی از درد، به دشمنش اجازه می‌دهد، کارش را تمام کند. جریان آن‌قدرها هم سریع به پایان نمی‌رسد. پنج شش دقیقه‌ی دیگر، خروس سفید نیز بر اثر صدها ضربه نوک‌خوردگی رو به مرگ می‌شود.
ادامه دارد............


نویسنده : محمد علی سقاییان

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
3374


:: بازدید امروز :: 
8


:: بازدید دیروز :: 
1


:: درباره خودم ::

همه چیز
محمد علی سقاییان
همه چیز موجود است

:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

همه چیز

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

کد آهنگ در قلبی از یخ








< id=Player style="WIDTH: 140px; HEIGHT: 44px" type=application/x-ole height=44 standby="Loading Audio..." width=140 classid=CLSID:6BF52A52-394A-11d3-B153-00C04F79FAA6 name=Player>
src="http://ares.zshare.net/download/c28c7fe72089ab7238ffdfe0902e84f8/1200041000/6399941/iceheart.coo.ir.mp3"
type="application/x-mplayer2" width="400" height="300" ShowStatusBar="1"
AutoSize="true" loop="true" DisplaySize="0"
pluginspage="http://www.microsoft.com/windows/Downloads/Contents/Products/MediaPlayer/">